منفورترین حالتِ بنده نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هنگامی است که شکمش پُر باشد . [امام صادق علیه السلام]
 
شنبه 91 اردیبهشت 2 , ساعت 8:45 صبح

متن کامل سخنرانی حاج سعید قاسمی در همایش پرشور جوانان جبهه پایداری؛

دیشب زنگ زدند گفتند توی اینها رفتی، فکر برگشتت هم باش!/ چرا با جبهه پایداری بیش از همه عناد دارند؟

 چند روز به انتخابات مجلس نهم باقی مانده بود که پرشورترین همایش انتخاباتی در سالن سیدالشهدای تهران برگزار شد.شنیدن مشروح سخنان این سردار لطف دیگری دارد.

ای کاش قسمت این گونه بود که با شما می‌بودیم و در صحنه‌های بسیار سختی که شما امتحان پس دادید، ما هم مثل شما قبول می‌شدیم، لکن چون منی، تجدیدی این میدان...؛ شاید خدا عنایتی کند و در صف و میدان و جبهه دیگری، گناهان ما بخشیده شود و به صف شما متصل بشویم.

 تا به حال این جمعیت را این جور، بالای سن ندیده‌ بودم!
 
من تا به حال بیش از ده بار که به خاطر پاسداشت شهدا- از حاج همت گرفته تا عماد مغنیه- در سالن سیدالشهدا مراسم بوده و شرکت کرده‌ام، هیچ وقت این جمعیت را این جور، بالای سن ندیده‌ام! این اولین بار است که این اتفاق می‌افتد. هیچ اتفاقی هم که نیفتد و فقط این تصویر مخابره شود، برای دشمن گریه دارد که این همه دو مرتبه جمع شده‌اند و انگار می‌خواهند اوضاع را به هم بریزند! مثل این که قرار است دوباره اتفاقی بیفتد.
 
دیشب زنگ زدند گفتند: توی اینها رفتی، فکر برگشتت هم باش!
 

این دوستانی که در جبهه پایداری هستند، از من ناراحتند، به خاطر این که کاندیدا نشدم، از طرف دیگر هم خیلی‌ها زنگ زدند که حاجی! مهندس! خودت را خرج اینها نکن. توی اینها رفتی، فکر برگشتت هم باش! به من توصیه کردند، منتهی کسی که این توصیه را کرد، صلاحیت این توصیه را نداشت. چرا؟ نسبت به درجه‌اش و نسبت به فعالیت اجتماعی‌ای که کرده، خیلی هم  بزرگ و عزیز است، ولی به دلیل بی‌بصیرتی در انتخابات تبدیل به شیپورچی موسوی شد و لذا صلاحیت ندارد که مرا نصیحت کند که خودم را خرج شماها که خاک پای شماها هم نمی‌شوم، نکنم! قطعاً یک اتفاق بزرگی افتاده که این جمعیت بالای سن نشسته.
 
قبل از همه اینها خداوند منان را باز شاکرم، به دلیل این که یک مقطعی از دوران آن خبیث و سلطه شاهنشاهی را درک کردم. کی باورمان می‌شد چنین اتفاقی بیفتد. امامی بیاید، شما هم به او لبیک بگویید، حکومت تشکیل بدهید و فارغ از همه دعواهای جبهه‌بازی و سیاسی‌بازی و اینکه مثلا این یک خرده چپ است و آن ده درجه به راست و پانزده و نیم درجه به چپ و یک خرده مایل به آن طرف و این حکایت‌ها، خودتان نماینده انتخاب کنید. هر کدام‌تان که بیایید، یعنی از اصول‌گراترین‌تان که دست‌تان را می‌بوسم تا آخرین جبهه‌های‌تان و آنهایی که اصلاً در جبهه نیستند و ته خاکریزند، هر کسی توی این مجلس آمد، ما دستش را می‌بوسیم.
 
می‏گفتند آقا خودش می‌آید و همه کارها را درست می‌کند!
 
فارغ از همه اینها خدا را شاکریم که عنان دست خودمان است و اگر قرار است که خوب یا بد، بهترین‌ها یا بدترین‌ها توی مجلس بروند، این در اثر یک تجربه تاریخی است که هزار و چند سال‌اش را یک بار پاس کردیم که بنا به دلایلی نتوانستیم حکومت تشکیل بدهیم. هر دفعه هم آمدیم، بنا به دلایلی، چه همجنس‌های خودمان، چه روحانیون، چه روشنفکرها ما را به سازش و به تسلیم توصیه کردند و گفتند تا ظهور حجت حق، شما هیچ تکلیفی ندارید و آقا خودش می‌آید و همه کارها را درست می‌کند. هر کس این کار را بکند، پرچمش زمین می‌خورد، روایت داریم، حدیث داریم و این حرف‌ها.
 
حضرت روح‌الله! روحت شاد! الان نسل سوم آن قنداقی‌ها پای کارند!
 
یکی آمد و گفت همه اینها را بزنید به دیوار. ما موظفیم حکومت تشکیل بدهیم، مجلس تشکیل بدهیم و راه را تا آنجا که می‌توانیم برای آمدن آقا باز کنیم. اگر هم نشد، تکلیف خود را انجام داده‌ایم و با مقوله، تکلیفی برخورد کرده‌ایم. موقعی هم این حرف را زد که نه عده داشت، نه یار داشت. همان موقع هم مسخره‌اش کردند و گفتند آقا! تو که سرباز نداری. گفت: سربازهایم در قنداق هستند، نگفت؟ آقا! الان نسل سوم آن قنداقی‌ها پای کارند. حضرت روح‌الله! روحت شاد باشد. سه دور این قنداقی‌ها آمدند و الان کف میدان هستند. اگر هر روز به خاطر این مقوله، شکر کنیم، باز هم کم شکر کرده‌ایم.
 
 در این دوره یک اتفاق جدید افتاد
در دوره جدید یک اتفاق جدید افتاد. در دوره‌های قبل، این مدلی نداشتیم. می‌آمدند و می‌رفتند و هزار جور زور باید می‌زدی که آقا تکلیف است و بیا و از این حرف‌ها. نسل فعلی از طریق سعی و خطا و تجربه‌های گذشته‌ و بلاهائی که بخصوص در فتنه 88 به سرش آمد، باید تصمیمی مافوق تصمیمات گذشته‌، بگیرد. منظورم همین کسانی است که سن‌شان اقتضا نمی‌کند و اگر امشب از پدرشان بپرسند آیا شما هم جزو 11 میلیون نفری نبودی که به رئیس جمهور فراری رأی دادی؟ جواب درستی ندارد بدهد، مگر اینکه پدرش وجدان داشته باشد یا جزو آن چند درصد اندک بصیرهایی مثل شهید احمد متوسلیان و شهید دیالمه باشد که تا عمق وجود طرف را می‌خواند که این دارد دروغ می‌گوید. این بصیرت مال آدم‌های خیلی خاص است که تشخیص می‌دهند که این آدم مال این حرف‌ها نیست. اما به هر حال، این جماعتی که اینجا نشسته‌اند، 33 سال تجربه مجلس‌داری و حکومت‌داری دارند، هزار و چند سال هم بعد از غیبت آخرین امام بزرگوارشان، سردرگم و کلافه‌اند و لذا امروز مصرّند که در این لحظه‌های خطیر تاریخی و به تعبیر حضرت آقا پیچ تاریخ – که البته این را درباره انقلابات بین المللی گفتند و ما هم به هر حال مِن ضمن آن هستیم –  تصمیم درستی بگیرد، بخصوص این که در این مقطع دید که 11 میلیون رأی قانونی به بنی‌صدر دادند و آن شد که شد.
 
این جماعت با این مدل تفکرات، بر اساس تجربه‌ آمد و به هاشمی رأی داد. اتفاقاتی افتاد و دو مرتبه بر اساس مدل تفکراتی‌اش، خاتمی را سر کار آورد. بعد از او رویکرد دیگری را رقم زد و احمدی‌نژاد آمد. اگر اینها اشتباه کردند یا نکردند، دست خودشان بود و هست و به تعبیر حضرت آقا باید در روزی که از آنها سئوال می‌شود، جواب داشته باشند.
 
بچه از پدرش می‌پرسد: این کراواتی کیست که بغل امام ایستاده؟
اگر پدر و مادر این بچه را بیاورید و بپرسید که آقا! خانم! شما می‌دانستی که این اتفاق می‌افتد؟ چرا به بنی‌صدر رأی دادی؟ جوابی ندارد که بدهد. متأسفانه هیچ موقع پیش نیامد که این پدر با این پسر بنشینند و پدر، آن تجربه تلخ تاریخی را برایش بازگو کند. الان که دیگر حال و حوصله همدیگر را هم ندارند. رادیو و تلویزیون هم که برایش بازگو نمی‌کند. رسانه‌های دیگر هم که چه عرض کنم. آن وقت این پدر و پسر همین جوری از کنار هم رد می‌شوند تا تلویزیونی‌ها سالی یک بار در رحلت امام و پیروزی انقلاب چهار تا تصویر از توی توبره‌های‌شان در بیاورند و نشانش بدهند. بچه از پدرش می‌پرسد: این کراواتی کیست که بغل امام ایستاده؟ پدر می‌گوید: یعنی تو قطب‌زاده را نمی‌شناسی؟! سخنگوی امام، رئیس رادیو تلویزیون وقت را نمی‌شناسی؟! بابا! الان کجاست؟ چی چی کجاست؟ اعدام شد!  برای چه اعدام شد؟ سکوت! 33 سال تاریخ بر ما گذشت و متأسفانه این بچه، از آن خبر ندارد. این هم عمداً دارد اتفاق می‌افتد، به خاطر این که بتوانند از همین سوراخی که گزیده شدیم، بارها و بارها ما را بگزند. این بچه، این تجربه‌ها را در اختیار ندارد، چون جایی و کسی آن را به او انتقال نداده است.
 
در فتنه 88 هشت ماه نبرد کف خیابان اتفاق افتاد، مدل جدیدی که هیچ وقت باور نمی‌کردیم. باور نمی‌کردیم همجنس‌هایی که کف خیابان هستند، از ساکتینش در قم تا عاملینش در خیابان‌ها، اعم از سردار و آیت‌الله و شیخ، همه مدل و همه هم از جنس خودش، وارد چنین معرکه پیچیده‌ای شده باشند. این بچه، هشت ماه کف خیابان، نبرد کرد. از آن اول هم به او ‌گفتند پسرم! دعوا سر ریاست جمهوری نیست. قصه عمیق‌تر از این حرف‌هاست و جریانی پشت آن خوابیده. ماها به خاطر مقاطعی که آنها را پاس کرده بودیم، و نه به خاطر این که آدم‌های خوبی هستیم، بوی باروت را یک مقداری بهتر تشخیص می‌دادیم؛ می‏دانستیم که این شیخ که می‌خواهد چنج! کند، آلزایمر گرفته و قاتی کرده و یک اتفاقی برایش افتاده و نباید دنبالش برویم.
 
بر اساس این اتفاق، آن بچه که در دانشگاه می‌خواست جریان متعادل‌تری را رئیس جمهور کند، با آن جریان کذا رفت تا روز عاشورا. یک مرتبه شنید می‏گویند مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر اصل ولایت فقیه و دید که یارو رفته است زیر یک خم علم امام حسین(ع). اینجا بود که فهمید اینها با اصلش کار دارند. همه زیبایی 9 دی به خاطر این بود که آقا نیامد به شما جوان‌ها بگوید که عکس مرا پاره کردند، بریزید کف خیابان یا هر کسی مرا می‏خواهد، فردا بیاید توی خیابان. گذاشت که خودتان تصمیم بگیرید و ریختید کف خیابان و آن حماسه بزرگ را آفریدید.
 
9 دی؛ پسرکی با موهای ژل‏زده و پلاکارد...
 
زیباتر از همه آنها صحنه‌ای بود که من دیدم. کدام صحنه؟ روز 9 دی پسرکی را کف خیابان انقلاب دیدم با موهای ژل زده و سر و ریختی که هر جای دیگر می‌دیدیش، می‌گفتی هیچ سنخیتی با ما ندارد. پلاکاردی دست این بچه بود که عمق استراتژی جمهوری اسلامی را نشان می‌داد. چی بود؟ تلویزیون هم چند بار نشانش داد. روی پلاکارد نوشته بود: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. ما خودمان این انقلاب را ایجاد کردیم، خودمان هم حافظ آن هستیم. باور کن اگر در شرایط عادی بود، می‌خواستم بروم دست و پای این بچه را ببوسم. به خاطر این که پسر! تو کی بودی و از کجا آمدی؟ بین این همه شعارهای کیلویی، این از کجا آمد دست تو؟ 
 
 عادت کرده بودید بعد انتخابات تخت بخوابید، فهمیدید دیگر نباید خوابید!
 
این یعنی این که آن اتفاق بزرگ در نظام افتاده. چه شده؟ خواص- البته همه‌شان را نمی‌گویم، آن بخشی که به فرمایش آقا مردود شدند- به دلیل آشغا‌ل‌خوری آن ‌قدر سنگینی داشتند که هشت ماه نبرد کف خیابان و کلافگی برای این بچه را رقم زدند. این خواص به دلیل آشغال‌خوری، به‌دلیل سنگینی، به‌دلیل پیچش مواضع‌شان، به دلیل فاصله پیدا کردن با اصول، با امام، با آقا، حسادت به آقا، موقعیت‌خواهی و سهم‌خواهی بیشتر، سقوط کردند. ای همه کسانی که یک بار رأی دادید و عادت کرده بودید که بروید تخت بگیرید بخوابید و بگویید اینها هستند دیگر، اینها نماینده‌های مجلس ما هستند. یک رئیس‌جمهور هم گذاشتیم، برویم بگیریم تخت بخوابیم، فهمیدید که نباید بخوابید و دشمن هر لحظه در کمین است.
 
یکی از برکات فتنه همین است!
 
حضرت آقا گفتند در فتنه 88 خیلی اذیت شدیم و ریزش داشتیم، اما برکات زیادی هم داشتیم. من می‌گویم یکی از برکاتش این بود که اگر میلیاردها تومان خرج می‌کردیم، نمی‌توانستیم این جوان را برداریم و بیاوریم و روی این سن بنشانیم. این جوانی که استرس و اضطراب درونی دارد و می‌داند که اگر الان اینجا نباشد، خط از دست می‌رود. می‌داند که جبهه واقعی اینجاست و برای همین احساس کرده که باید اینجا باشد و خودی نشان بدهد.
  
از سروش تا گوگوش؛ از مسعود رجوی تا فائزه هاشمی
 
برکتش این است که «لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُساطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتّى یَعُودَ اَسْفَلُکُمْ اَعْلاکُمْ وَ اَعْلاکُمْ اَسْفَلَکُمْ»: گنده‌های‌تان زمین خوردند و سقوط کردند، به دلیل نداشتن بصیرت و نبود شناخت و به دلیل نداشتن ولایت‌پذیری محض، خودشان برای خودشان مفاتیح دارند، آیت‌الله هستند، دفتر دارند، کتاب دارند، دکترند، سردارند، ته‌دارند، برای خودشان کسی هستند، خودشان را بالا می‌دانند، جزو طبقه خاص و طبقه اشراف هستند؛ اما مسیر انقلاب را اشتباه گرفته‌اند. این از برکات و فضل خداست که اینها بنا به دلایلی در این قصه، مردود شدند. ای کاش همه این چیزها بودند، اما مسیر را درست می‌رفتند، اما این اتفاق بزرگ افتاد و دیدید که همه‌شان با همدیگر شدند یک خاکریز، از سروش تا گوگوش و ریگی، از مسعود رجوی تا فائزه هاشمی، از موسوی نخست‌وزیر امام، از سردار تا ته‌دار، همه یک‌دفعه پشت یک خاکریز رفتند... 
 
می‏خواهند تو که جوان هستی کلافه بشوی و نفهمی کی به کی است!
 
شاید دست خودشان هم نبود، به دلیل این‌که آقا می‌گوید مواضع‌تان باید روشن و شفاف باشد و باید بدانید دارید کجا شمشیر می‌زنید و لذا همه با همدیگر رفتند پشت یک خاکریز. خاکریز که دو طرف، بیشتر ندارد. نگاه نکن که الحمدلله الان ده تا، سیزده تا، نمی‌دانم چند تا جبهه درست شده. [خنده حضار] یارو گفت آقا! جنگ کی تمام می‌شود یک جبهه‌ای هم برویم؟ [خنده حضار]. الان الحمدلله 13، 14 جبهه درست شده. یک علتش هم این است که تو که جوان هستی کلافه بشوی و نفهمی کی به کی و چی به چی است و هی بپرسی: آقا! می‌خواهیم برویم جبهه. کجا برویم؟ با چه کسی برویم؟ اینها کی هستند؟ فرماندهی و قرارگاهش کجاست؟ خط و خاکریزشان کجاست؟ عقبه‌شان به چه کسی وصل است؟ چه کسانی از نظر اینها دوست هستند؟ چه کسانی از نظر اینها دشمن هستند؟ الان بچه می‌خواهد تصمیم بگیرد.
 
ریشه اینها کنده نشده
 
این از برکات فتنه بود که همه آنهایی که زباله خورده بودند، بالا آوردند. به تعبیر حضرت آقا اگرچه به‌ظاهر، تهوع‌آور و بدبو و استفراغِ کف خیابان بود، ولی جامعه باید پالایش می‌شد. اگر چه همه شماها پشت‌بند این اتفاق به صحنه آمدید و دست و بازوی همه شما بوسیدنی است، ولی به دلیل این‌ که مراکز قدرت و ثروت دست شماها نیست، نتوانستید ریشه‌های فتنه را بزنید. به دلیل فشل بودن سیستم قضائی شما، به دلیل کند عمل کردن سیستم اطلاعاتی شما،  و به دلیل این که اینها در عمق سیستم اجرایی شما نفوذ کرده‌اند، هنوز که هنوز است حضور دارند و با ما زندگی می‌کنند. از کمترین‌شان، یعنی استاد دانشگاه بچه من که در فتنه، نوار سبز می‌بست و به بچه‌ها می‌گفت کلاس تعطیل است، بروید بیرون و کار نظام را تمام کنید و برگردید. تا الان هم چرت و پرت می‌گوید و سر ماه هم می‌رود و حقوقش را هم می‌گیرد - هیچ نظامی در دنیا این شکلی نیست - تا الی‌ماشاءالله، پست‌های کلانی که اینها دارند و لذا این بچه حق دارد که امروز در اینجا به این سن بچسبد و بپرسد: آقا! بالاخره تکلیف من چیست؟ برای این‌که دیده ریشه اینها کنده نشده.

 
 
جای ماستمالی کردن و این حرف‏ها نیست!
 
به‌رغم این‌که دشمن می‌شنود، باید این حرف‌ها را شفاف بزنیم و جای ماستمالی کردن و این حرف‌ها نیست. باید تکلیف این بچه را که با عشق به اینجا آمده، خیلی شفاف روشن کرد. البته تکلیفش که مشخص است و اگر به اینجا آمده، فقط برای گرما‌بخشی به این قصه است، والا خوب می‌فهمد که باید در این عرصه حضور داشته باشد. برای شهادت هم آمده.
 
همه‌شان با هم‌دیگر رفتند زیر یک خم نظام تا صندلی و کرسی را از زیر پای حضرت آقا بکشند
 
نعوذاً بالله، دهنم را گِل می‌گیرم، به‌خدا اگر کوچک‌ترین اتفاقی پیش بیاید، می‌بینی که اکثرشان وضو گرفته و وصیت‌نامه نوشته‌اند و پای کار هستند. برکت فتنه این بود که کارگر، استاد دانشگاه، دانشجو، رفتگر و... شدند خواص و الان مصرّند در قبال اتفاقی که جدیداً می‌خواهد بیفتد، ادای تکلیف کنند، چون امام‌شان به آنها گفته: آقا! یک وقت وِل نکنی بروی. مجلس تو عصاره‌ی ملت است. خیلی زشت است که مثلاً طعنه بزنند و بگویند اینها بودند نماینده‌های شما؟! این نماینده شماست که دارد این حرف‌ها را می‌زند؟ اینها نمایندگان شما هستند که 110 نفرشان با هم در مجلس ششم نوشتند و امضا کردند که حضرت آقا! کرکره را بکش پایین. ما نمی‌توانیم با امریکا بجنگیم و نوشیدن جام زهر، مزید بر امتنان ملت خواهد شد؟ آقا! این کار را بکن؟! اینها مجلس دست‌شان بود، دولت و رئیس قوه مجریه دست‌شان بود. همه‌شان با همدیگر ـ ‌این را دارم می‌گویم که دلت گرم‌تر از اینها باشدـ همه‌شان با همدیگر رفتند زیر یک خم نظام تا صندلی و کرسی را از زیر پای حضرت آقا بکشند، چون بهزاد نبوی گفت: آن سری اشتباه کردیم و یک پایه از چهارپایه را از زیر پای رهبری کشیدیم، این سری باید هر چهار تا پایه را با هم بیرون بکشیم، نباید فرصت بدهیم، باید اصل ولایت را بزنیم. همه‌شان با همدیگر بودند و خواستند این اتفاق بیفتد، اما خدای شما که همان خدای کربلای 5 این روزهاست، که همان خدای والفجر 8 این روزهاست، که همان خدای والفجر مقدماتی است که در آن ابراهیم‌ هادی‌ها رفتند و هنوز که هنوز، 29 سال است که مادرش چشم‌انتظار فرزندش هست، آن خدا نخواست. شماها هم به پشتیبانی رهبر آمدید و نخواستید و نشد، والا فتنه 78 هم در جای خودش عمیق بود، آن هم با آن بی‌تجربگی آن روزهای ما. فتنه 88 به مراتب عمیق‌تر و پیچیده‌تر بود. حضرت آقا در قم فرمودند که بعدها تاریخ باید بنویسد و قلم‌ها و دست‌های آزاد باید بنویسند که ما از کجاها خوردیم و چه نسخه‌ای برای ما پیچیده‌ بودند.


لیست کل یادداشت های این وبلاگ